سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:46 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
با سایه ای دیگر
آن مرد خوشباور که با هر گریه ، می گریید و با هر خنده ، می خندید
مردی کهن ، با سایه ای دیرین ، دلی دیرین
نومیدواری دشنه در قلبش فرو برده است
ایک به زیر سایه ی دیوار غم ، مرده است
از قالب پوسیده ی ناساز ِ او امروز
مردی دگر برخاسته از سنگ
با نام دیرین ، لیک در سر منزلی دیگر
مردی که باور می کند از چشم خود ، تنها
مردی که می خندد چو می گریند ، می گرید چو می خندند
مردی دگر ، با سایه ای دیگر ، دلی دیگر